سعدی و فردوسی از لحظۀ حضورشان در تاریخ ادبیات ما، همواره فرمانروایان بیچون و چرای قلمروِ شعر بودهاند و آن شاعرکان عصرِ صفوی، با همۀ استعاره و مجازهای نو آئینشان، حتی برای اهل شعر و متخصّصان اینگونه مباحث نیز، فراموش شدهاند. معجزۀ این دو استاد در همینجاست. وقتی سعدی میگوید:
چون مرا عشق تو از هرچه جهان بازاستد
چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد
(کلیّات، 481)
اگر گفته بود:
چون مرا عشق تو از جمله جهان بازاستد
چه غم از سرزنش جمله جهانم باشد
ظاهراً معنی تفاوتی نمیکرد ولی همه کس میداند که شعر از آسمان به زمین میآمد. تمام زیبایی و هنر شاعر در همین هرچه جهان و هرکه جهان است که در آن نوعی حذف وجود دارد، یعنی بهرهوری از یک ساختار نحویِ خاص که دیگران ـ تا آنجا که یاد دارم ـ از آن غافل بودهاند. شاید نیما بدون اینکه توجهی به شعر سعدی داشته باشد تصادفاً به چنین حذفی در زبان دست یافته، وقتی میگوید:
جاده خالیست، فسرده است امرود
هرچه، میپژمرد از رنج دراز
(در فروبند، 1327)
یا وقتی سعدی میگوید:
اول منم که در همه عالم نیامدهست
زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری
(کلیّات، 617)
ساختارِ نحویِ زبان به گونهای است که خلاف انتظار خواننده است تا اوایل مصرع دوم، انتظار خواننده این است که شاعر مقامِ خودش را در عالم از همه کس ممتاز کرده است، ولی بعد از کلمۀ «زیباتر از تو...» تمام جهت عوض میشود و با این خلاف انتظار و نوعی چشمبندی بلاغی، خواننده را مسحور میکند. از همین مقوله است وقتی میگوید:
منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود
خویشتن گو به دَرِ حجره درآویز چو خیش
(کلیات،485)
که عطف حسود بر من و تو و مطرب و ساقی خلاف انتظار خواننده است، و مایۀ شگفتی میشود وقتی در مصرع دوّم تکلیفِ حسود را به گونهای دیگر تعیین میکند.
در کتابهای نحوی بحثهای دراز دامنی در باب مستثنای منقطع دارند و معروفترین و شاید هم تنها شاهد آن در طول قرون و اعصار «جاثنی القوم الاحماراً» است ولی هیچکس به نقشِ بلاغی و تأثیر هنری این ساختار توجه نکرده، امّا سعدی بسیاری از هنرنماییهای خود را در استفاده از همین مستثنای منقطعها نشان داده است:
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الّا بر آنکه دارد با دلبری و صالحی
(کلیّات، 534)
و زیباتر از او سخن مولوی:
خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش،
و نماند هیچش الا هوسِ قمارِ دیگر
(کلیّات، شمس3/3)..
و اوهای سعدی خودش عالَمی دارد که میتواند موضوع یک رساله باشد به همین چند تا که در حافظه دارم توجه کنید:
همه گویند و سخن گفتنِ سعدی دگر است.
ما نتوانیم و عشق پنجمه درانداختن
بیا و گر همه بد کردهای که نیکویی
شکنجه صبر ندارم بریز خونم و رستی
که عطف انواع جمله را نشان میدهد و اینها هر کدام دارای کمال اهمیّت از لحاظ نقش بلاغی است.
هنر سعدی از همین واوها و الّاهای بظاهر ساده شروع میشود تا پیچیدهترین ساختارهایی که خواننده را به شگفت وامیدارد و به یک اعتبار، بسیاری از هنرنماییهای دیگر او هم مرتبط با همین ساختارهای نحوی است:
طاقتِ سر بریدنم باشد
وز حبیبم سَرِ بریدن نیست
(کلیّات، 456)
یا:
حلاوتی ست لب لعل آبدارش را
که در حدیث نیاید چو در حدیث آید
(همانجا، 511)
یا:
مرا تو جان شیرینی بتلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ، و گرنه تن بجان آید
(همانجا، 515)
یا:
پایم امروز فرو رفت به گنجینۀ کام
کامم امروز برآمد به مراد دل خویش
(همانجا، 535)
در سوگندهای سعدی نیز غالباً توجه به این ساختارها دارای کمال اهمیت است:
به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول(همانجا،485)
برگرفته از: (موسیقی شعر، صص31-35)
برچسب ها :