دکتر عبدالحسین زرین‌کوب

حکایات غزلیات سعدی

تفاوت سعدي با ملامتگران و رياکاران و دروغگويان اين است که سخنش مثل «شکرپوست کنده» است . نه رويي دارد و نه ريايي. اگر لذّات گرم گناه عشق را بجان ميخرد درگر گناه سردبي لذّت دروغ و ريا را مرتکب نمي‌شود. راست و بي پرده اقرار ميکند که زيبائي در هر جا و هر کسي باشد قوت پرهيزش را مي‌شکند 


بيان گولي‌ها و رسوائيها را که در اين دنيا با احوال و اطوار انسان آميخته . است بر سعدي عيب گرفته‌اند . گناه سعدي اين است که نه بر گناه ديگران پرده ميافکند و نه ضعف و خطاي خود را انکار مي‌کند . کدام دلي هست که «در جواني چنانکه افتد و داني» در برابر زيبائي ها و دلبريهاي وسوسه انگيز خوبان نلرزد و هوس خطا و آرزوي گناه نکند ؟ تا جهان بوده است و تا جهان هست انسان صيد زيبائي و بندهْ شهوت و گناه است و اين لذت و عشرت که زاهدان و رياکاران و دروغ ‌گويان آن را به زبان نه به دل وقاحت و حماقت نام نهاده‌اند سرنوشت ابدي و سرگذشت جاوداني بشريت خواهد بود .
در اين صورت آنجا که سعدي از عشق و جواني سخن ميگويد و شيفتگي و زيبا پرستي خود را ياد مي‌کند،سخن از زبان بشر مي‌راند و پرمايه‌ترين و راست‌ترين وبي‌پيرايه‌ترين سخنان او همين‌هاست. تنها او نيست که شور زيبائي دلش را به لرزه در‌مي‌آورد و عنان طاقت را از دستش مي‌ربايد، آن زاهد بيابان نشين هم از ترس آنکه درين راه نلغزد به غتر پناه مي‌برد و باز وقتي به شهر مي‌آيد صيد غلامان خوبرو و کنيزان دلفريب مي‌شود.
تفاوت سعدي با ملامتگران و رياکاران و دروغگويان اين است که سخنش مثل «شکرپوست کنده» است . نه رويي دارد و نه ريايي. اگر لذّات گرم گناه عشق را بجان ميخرد درگر گناه سردبي لذّت دروغ و ريا را مرتکب نمي‌شود. راست و بي پرده اقرار ميکند که زيبائي در هر جا و هر کسي باشد قوت پرهيزش را مي‌شکند و دلش را به شور و هيجان مي‌آورد. همين ذوق سرشار و همراز مي‌نمايد. بايد دلي چنين عاشق پيشه و زيباپسند باشد تا مثل او هر پستي و گناه و هرسستي و ضعف را ببخشايد و تحمل کند . نه از قاضي همدان و شاهد بازي او اظهار نفرت کند و نه از ترشرويي زاهد و بيذوقي وگرانجاني او برنجد و بهم برآيد . دلي مانند دل اوست که در همه جا و با همه چيز همدرد و هماهنگ ميشود و دنيا را چنانکه هست مي‌شناسد و از آن تمتّع مي‌برد . با اينهمه براي دل او نيز چيزي هست که از آن نفرت داشته باشد و تحمّل آنرا نکند ؛ خود فروشي و ريا کاري که دنياي زيباي رنگارنگ را در نظر انسان تيره و سياه ميکند...
سعدي هم استاد رموز عاشقي است و هم آموزگار تقوي و خردمندي: چيزي که در يک تن جمع‌شدنش نادر است. در وجدان او نيکي که هدف اخلاق است از زيبايي که غايت عاشقي است جدا نيست. ازين رو معلّم عشقي که او را شاعري آموخته است درس اخلاق و تقوي به او داده است. در اخلاق آنچه مايه نفرت اوست چيزي است که انسان را از آنچه لازمه آدميّت است دور مي‌کند و به زشتي و پستي مي‌کشاند. نزد وي اخلاق وسيله اي است که انسان را به کمال آدميّت مي‌رساند و وجود او را با رشته محبّت با سراسر کاينات مي‌پيوندد. همين هدف اخلاقي در عشق او نيز هست. عشق او نيز در حقيقت اخلاق و تقوي است. درد و سوز و گذشت و تسليم استي. چنان از خود پرستي ـ که هيچ اخلاق پسنديده‌اي با آن سازگار نيست ـ دور است که در آن از عشق و خواست و کام او نشاني نيست. ازينجاست که هيچ چيز اخلاق‌تر، و هيچ چيز روحاني‌تر از عشق وي نمي‌توان جست. غزل‌هاي او ژر از درد، پر از شور، پر از نياز، و پر از تسليم است و اگر از گناه نيز در آن سخن مي‌رود صراحت لهجه و صدق بيان او چندان است که گناه او را نيز رنگ اخلاق مي‌بخشد. عشق که مايه غزل‌هاي اوست البته به جمال انساني محدود نيست. روح، تقوي، طبيعت، خدا، و سراسر کاينات نيز موضوع اين عشق است. نه فقط در غزل که در همه اشعار او اين شوق نسبت به طبيعت و توجّه نسبت به خدا بارز و هويداست. در عاشقي هيچ‌کس ازين رند جهانديدْ کار افتاده آشناتر نيست. از جوش و التهاب غزل‌هاي قديم تا گرمي و شيريني طيّبات و بدايع، همه‌جا عشق سعدي در تجلّي است. درست است که بعدها ـ مخصوصاً‌در خواتيم ـ اين عشق تا حدّي تعالي مي‌يابد . عاشق در وجود سعدي جاي خود را به عارف وامي‌گذارد، ليکن به هر حال طنين صداي عشق هيچ‌جا در غزل او محو و خاموش نمي‌شود. غزل سعدي يعني عشق،‌و عشق با همه فراز و نشيب‌هايش. عشق سعدي البتّه به يک معشوق بسنده نمي‌کند، امّا هرجا اين عشق هست درد و نياز و تسليم و گذشت نيز هست. اين عشق که پاي‌بند يکي نيست، البتْه هوس نيست صفا و رضاست نيازي روحاني است که دائم دل و جان شاعر را آماده تسليم و فنا مي‌دارد. در چنين دلي درست است که بيش از يک عشق مي‌گنجد، امّا باري عشق به بد و بدي در آن راه ندارد؛ از آنکه نزد وي زيبايي از نيکي جدا نيست و عاشق در واقع نيکي را نيز در محراب زيبايي مي‌پرستد.
حديث کام جسماني را البتّه سعدي انکار نمي‌کند، امام که مي‌تواند اين عشق پرشور بي‌پايان را که در آن سعدی با همۀ کاینات پیوند می‌یابد از نوع هوس‌های جسمانی بشمرد؟ در این عشق‌ها، سعدی درد و سوز واقعی دارد و عشق او آموختنی نیست آمدنی است. هم شکوه و فریاد او بوی دل می‌دهد، هم تسلیم و گذشت او سوز محبّت دارد. در بیخوابی‌های شب‌های دراز شبروی‌های خیال را توصیف می‌کند و نشان می‌دهد که خاطر بی‌آرام مشتاق در همۀ آفاق می‌گردد و باز به آستانۀ معشوق باز می‌گردد و از آن خوشتر جایی نمی‌یابد. تردید وسوسۀ عاشقی را که جز خودش نیست به قلم می‌آورد که چگونه همه شب ـ در عالم خیال ـ می‌خواهد دل از معشوق برکَنَد و صبح که از خانه بیرون می‌آید باز یک قدم آن‌سوتر از کنار معشوق نمی‌تواند گذشت. اندیشۀ عاشق را نشان می‌دهد که در ساعت‌های سنگینی و دردناک جدایی هزاران درد دل به خاطرش می‌آید و می‌خواهد که وقتی به معشوق رسید آنهمه را با وی بگوید، امّا وقتی به وصال یار می‌رسد، چنان خود را می‌بازد که همۀ درد دل را فراموش می‌کند و دردی در دلش باقی نمی‌ماند. شور و هیجان عاشقی را وصف می‌کند که بعد از هجران دراز به وصال یار رسیده است و در آن لحظۀ کام و عشرت هر درد و غمی را که در جهان هست می‌تواند از یاد ببرد و حتّی از مرگ و هلاک نیز اندیشه‌یی به دل راه ندهد. اینها عشق واقعی است که سعدی آن را دریافته است و بیهوده نیست که قرن‌ها بعد از وی هنوز غزل‌سرایان ما رموز عاشقی را از سعدی می‌آموزند و او را استاد حدیث عشق می‌دانند.
برگرفته از:  (با کاروان حلّه، صص237-243)

برچسب ها :
 
از   1   رای
5

عکس های خبر

نظرات